چون نمیخوام منطقه و اسم مدارس رو تو وبلاگم بیارم بیایید همین ابتدا یه قرارداد بین خودمون بذاریم؛ که مدرسۀ شمارۀ یک همون
مدرسهای باشه که دو هفته آمادگی دفاعی و هنر و زبان تدریس کردم و از هفتۀ سوم دیگه نرفتم. این مدرسه دور بود. مدرسۀ شمارۀ دو هم همون مدرسهای باشه که یه کم نزدیکتر از این بود و شنبهها و چهارشنبهها اونجا ادبیات تدریس میکنم و مدیرشو دوست ندارم. همون مدیری که میگه صبحها بیا اتاقم بهم سلام کن و موقع رفتن خداحافظی کن. دو بارم به رنگ و ابعاد مانتوم گیر داده تا حالا. بمب انرژی منفیه. مدام دبیرهای جدیدو صدا میکنه دفترش و میگه عملکردت خوب نیست. اوایل باور میکردیم، ولی بعداً فهمیدیم مدل مدیریتی و روش کارش همینه. اسم این مدیرو مدیر شمارۀ دو میذاریم. مدرسۀ شمارۀ سه هم همون مدرسۀ خیلی خیلی دوره که بعد از اینکه با مدرسۀ شمارۀ یک قطع رابطه! کردم رفتم اونجا. یکشنبهها و سهشنبهها اینجا ادبیات تدریس میکنم. دوشنبهها هم هیچ جا تدریس نمیکنم. مدیر شمارۀ سه بسیار متشخص و محترمه و کادر و کارکنانش حرف ندارن. مدرسۀ شمارۀ سه فضای بسیار آرومی داره و اتفاقاً به معلما میگن خوبه که رنگ روشن میپوشید.
۱. روز اولی که برای گرفتن برنامه رفتم پیش مدیر شمارۀ دو، موقع خداحافظی بهم گفت راستی اگه چادری نیستی و برای گزینش چادر پوشیدی نیازی نیست تو مدرسه هم بپوشی. گفتم نه من از دوران دبیرستان چادر میپوشم؛ برای گزینش نپوشیدم.
۲. اولین روز تدریسم خودمو متقاعد کردم که کیف جغدی در شأن معلم نیست و حداقل جلسهٔ اول با تیپ رسمی و بزرگانه برم سر کلاس. رفتم. ولی مجدداً برگشتم به همون حالت جغدی. چند بارم بچهها گفتن وای خانم کیفتون چه بامزهست.
۳. سؤالهایی که روزهای اول بچهها ازم میپرسیدن: ...
ما را در سایت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bnebulab بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 18:20